مـــــــــــهـــــــــرســــرد!!!!

بر زبان جاری نشد شوری که در جان داشتم
ور نه با تو گفتنی‌های فراوان داشتم
بی‌تو از ناگفتنی‌هایی که در دل مانده بود
کوه دردی بودم و سر در گریبان داشتم
سرد‌ مهری از نگاهت سخت باور می‌شود
من به چشمان تو چون خورشید، ایمان داشتم
دل به دریاها زدن، قدری جنون می‌خواست، آه
بیخود از فرزانه‌ای من چشم طوفان داشتم
می‌روم تا به قراری برسم
به شب دامنه‌داری برسم
خسته از ناموری‌ها، بروم
به غبار شب تاری برسم
به رکابش که محال است، محال
دست کم تا به غباری برسم
گرچه سخت است ولی با دل خود
دمِ آخر به کناری برسم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 25 تير 1394برچسب:, | 7:26 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما