لحظه ها نه دیر می آیند و نه زود …
آن ها درست سر وقت می آیند … !
این ما آدم هاییم که دیر یا زود ، می رسیم … !
به چشمهایم زل زد و گفت : با هم درستش می کنیم …
و من تازه فهمیدم : تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد!
با هم … ! چه لذتی داشت این با هم … !
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد …
حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت …
حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم ..!
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد ، می توانست حس من را در آن لحظات درک کند…
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: