گفت برمیگردم
گفت برمیگردم
و رفت
و همه پل های پشت سرش را ویران کرد…
همه میدانستند دیگر بازنمیگردد
اما بازگشت!
بی هیچ پلی در راه…
او مسیر مخفی بادها را میدانست
قصه گوی پروانه ها
برای ما از فهم فیل و صبوری شتر سخن میگفت
چیزهایی دیده بود به راه و
چیزهایی شنیده بود به خواب…
او گفت:
اشتباه میکنند بعضی ها که اشتباه نمیکنند
باید راه افتاد
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند
"رفتن" هیچ ربطی به "رسیدن" ندارد…
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: