بعضی ها خاطره ها را نمی شود در خانه تکانی ذهنی دور انداخت، آنها مثل شراب هستند، هر چه بمانند با ارزش تر می شوند، همان هایی که همیشه همراهت هستند، در اتاق تنهایی ات، در کنار دوستانت، در گوشه صندلی های عقب تاکسی که از پنجره به بیرون خیره شدی، وقتی هدفون گذاشته ای و قدم میزنی، یا وقتی تنها در پارک قدم میزنی و آدم ها را می بینی که در کنار هم نشسته اند، و امان از کافه هایی که در آنها قهوه خورده ای و از همه چیز حرف زده ای، و نمیدانی چه حس بدی دارد این بار تنها در گوشه ای بشینی و منو را بالا پایین کنی و هوس هیچ چیز نداشته باشی و آرام بگویی که: «لطفاً یک لیوان آب، بغض این خاطره ها امانم را بریده و به این راحتی پایین نمی روند!».
بعضی ها خاطره ها تو را به خنده می اندازند، بعضی ها عصبانی ات می کنند، بعضی دیگر بی حوصله ات می کنند و امان از عشق بازی با خاطره هایی که حاصلش می شود فرزندان ناخلفی که از چشمانت سرازیر می شوند.
بعضی خاطره ها دست از سرت برنمیدارند، فقط باید آنها را با حوصله تا کرد، زر ورق پیچ شان کرد، در جعبه های مخصوص گذاشت و در گوشه ی دنج ذهن گذاشت تا بوی عطرشان راه نفوذ پیدا کند و به فضای خاکستری مغز پخش شود، تا تمام سلول های وجودت؛ مجنون شوند...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: