یه شب تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمر
نشسته رو اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه ، دریا بشه ، این دو چشم پر آبم
روزی که بختم وا بشه ، پیدا بشه ، اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویای من شاید تویی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تو……
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: