آرایش ملایمی بکن
پیراهن دخترونه ای بپوش
از همون رنگابارنگآ
کیک شکلاتی ای بپز
منتظر بمون تا بیاد
خسته که از سرِ کار اومد
حوصله ی هیچ کاریو نداره
اما تا تو رو میبینه همینطور ماتِت میمونه
نمی دونه حرفی بزنه یا که بخنده
اما تو اصلا بهش فرصتِ هیچ عکس العملیو نده و بپر توو بغلش
یه خدا قوت بهش بگو
بعد برو سراغ شاهکاری که واسش درست کردی
کیک شکلاتیو واسش بیار
اونم همونطور نیگات کنه
از همون نگاهایِ مردونه
مردونه مردونه !!!
بعد تو سرتو کج کنی بگی
چایی یا قهوه آقا ؟
اونم اداتو دربیاره
سرشو کج کنه بگه قهوه ، بانو
میری که بری آشپزخونه
یهویی صدات کنه
بگه اِی وای میدونی چی شد ؟
با دل نگرونی روتو برگردونی
بگی چی شد ؟
نیگات کنه و دستاتو تو دستاش
بگیره و بگه :
آخیش !!! خستگیم در رفت …


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:59 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:56 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:55 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

مهربانی ساده است؛ ساده تر از آنچه فکرش را بکنی
کافی است به خودت ایمان داشته باشی
و به معجزه مهر
کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند.
کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند.
کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست.
باید زندگی کرد و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق
ورزیدن به آفریده های خداوند نیست.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:52 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …
ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:41 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

همه‌ی ما هزاران آرزو داریم: لاغرتر شویم، بزرگتر شویم، پول بیشتری داشته باشیم، اتومبیل بهتری سوار شویم، یک روز تعطیل؛ یک گوشی موبایل جدید؛ ملاقات با زن یا مرد رویاهایمان… ولی یک بیمار مبتلا به سرطان تنها یک آرزو دارد و آن اینست که از شر سرطان خلاص شود… به احترام مقام کسانی که از دنیا رفته‌اند و به افتخار عزیزانی که با سرطان میجنگند، بعد خواندن این پست یک دعای در حق این مریضای سرطانی کنیم.
به امید شفای بچه های سرطانی.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:36 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک . پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . . .


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:34 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

پسری از مادرش پرسید :
چگونه خواهم توانست برای خودم زنی نجیب و لایق پیدا کنم ؟
مادر پاسخ داد:
نگران پیدا کردن زنی لایق و نجیب نباش
روی مردی لایق و نجیب ماندن تمرکز کن…


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 18:18 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

زندگی زیباست، تماشاییست!
چرا زیبا نمی بینیم؟
چرا گاهی به پای این همه خوبی نمی شینیم؟
چرا با هم نمی خندیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟
ببین این آسمان آبی ست
ببین دنیای ما آکنده از پاکی ست
و خوبی تا ابد پاینده می ماند…
تو باور کن
همین کافیست…!


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 7:30 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |


 
السلام علیک ایها الامام الرئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام
 
 
 
و سلام نام خداست...
 

 

دستت را می گذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع می کند

 

به جوانه زدن...

 

سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود...

 

بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا

 

و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد...

 

زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟

 

دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...

 

 

 

حرفهای دلم ...

مولای من! تو را امام غريب می ‌نامند، می ‌دانم بد ميزبانی بودند و در مهمان ‌نوازی وفا نكردند.

مولای من! بعد از گذشت روزگار، حال تو ميزبان ما هستی؛ تو ميزبان گريه‌ها و نيازها؛ غم‌ها و دلتنگی ‌های ما هستی.
تو كه غريبی را احساس كرده‌ای! حال غريبه‌ها به آستان كرم تو چشم دوخته‌اند و به دستان پر مهرت توسل كرده‌اند.

مولای من! می ‌خواهم از زائرانی بگويم كه جاده به جاده و شهر به شهر گذشته ‌اند تا نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند.

مولای من! می خواهم از سنگ فرش آستان مقدّست بگويم كه سجده ‌گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از كبوتران عاشقی كه گرداگرد حرم پاک تو می ‌چرخند و تو را طواف می ‌كنند؛ از نسيم بگويم كه بيرق گنبدت را بوسه ‌باران می كند و عطر دلربای تو و اشک تمنای زائرانت را به اوج افلاک می برد.

مولای من! می ‌خواهم از آسمان بگويم كه هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانيه از تو جان می ‌گيرد و در پيشگاه شكوه تو جان می ‌دهد.

ای آفتاب مهربانی! می ‌خواهم از خورشيد بگويم كه هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ می ‌زند و از ضريح تو نور می ‌گيرد.

ای حجت خدا ! خوش به حال جاده كه از قدوم زائرانت بغض تنهايی خود را می ‌شكند و خاک پايشان را به سينه زخم‌آلود خود می ‌زند كه عمری است از طواف تو جا مانده است.
خوش به حال رواق‌ها، درها و ديوارهايی كه از نفس مهمانانت پِر می ‌گيرند و به ضريح پاک تو می ‌رسند. خوش به حال مناره ‌ها وكاشی ‌ها!

این شعرو تقدیم میکنم به همه ی عاشقان امام رضا که دوست دارن تو حرم آقا علی ابن موسی الرضا باشن:

قد هزار تا آسمون كبوتراتو دوس دارم، وقتی ميام امام رضا سوغاتي گندم ميارم/ وقتی ميام به مشهدت داغ دلم تازه ميشه، دلم ميره كرببلا غصه بی اندازه ميشه/ تنگ ميشه تا دلم برات عكس حرم رو می گيرم، تو خيالم ميام پيشت كنار گنبد می شينم/ دنيا بدون مشهدت از خونمون كوچک تره، وا نميشه دلم آقا با صد هزارتا پنجره/ بس كه به مشهد اومدم جاده ها باهام رفيق شدن، چرا نمی رسم به تو ثانيه ها دقيق شدن/ دلم برای صحن تو نگاه بكن پر می زنه، اين دفعه كه من اومدم نگو كه وقت رفتنه/ اميد دارم كه من بيام دوباره پاكم بكنی، تو صحن اسماعيل طلا يه گوشه خاكم بكنی...

 

عازم مشهد الرضا هستم. حلال کنید...

 

ان شاءالله در حرم آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام نایب الزیاره ی همه دوستان خوب دنیای مجازی ام هستم.

یاعلی مددی علیه السلام.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 21:2 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

اگر جوینده حقیقی باشی،
خدا را در هر لحظه‌ای از زمان دیدار خواهی کرد…


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 20:37 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه‌ها
و عالی‌ترین زمان‌ها
می‌دانیم که هست
بیشتر از همیشه
می‌دانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار می‌کشیم
وُ انتظار می‌کشیم.
این عکسی که دیروز رفتم تقدیم به شما


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 15:20 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

خداوند وعده نکرده است که آسمان، آبی باشد
خداوند وعده نکرده است که راه زندگی تا پایان،
گُل و ریحان و سنبل باشد
خداوند وعده نکرده است، آفتابِ بی باران
شادیِ بدون غم
و آسایشِ بی رنج را.
اما
خداوند وعده کرده است
که هر روز نیرو ببخشد
و با هر سختی، آسانی و آسایش آورد
و در راهِ زندگی چراغ هدایت آویزد،
بلاها را به لطافت درآمیزد
و از آسمان، یاری فرستد
با شفقتی بی دریغ،
و عشقی بی کرانه…‬


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 15:14 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

مهم نيست كه در چه وضعيتي قرار داري ،
مهم نيست كه دچار چه كمبودي هستي…
براي داشتن روح زيبا و عشق ورزيدن به دنيا،هيچ بهانه اي وجود ندارد!


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 15:13 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

زندگی را طوری بگذران که گویی در حال خوردن هندوانه هستی.
از طعم شیرینش لذت ببر و قدردانی کن.
به مزاحمت دانه های پخش شده در آن اهمیتی نده.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:49 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

آرزویم این است
که این شهریور جورِ دیگری بیاید
آسمان نه مثل هر سال،امسال جورِ دیگری آبی
آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد
ابر‌ی اگر بارانی ست،جورِ دیگری ببارد
روزگار جورِ دیگری با ما
آدم‌ ها جورِ دیگری با هم
زندگی‌‌ ها جورِ دیگری باشند ..
آرزویم این است
یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد
به سراغت بیایم
جورِ دیگری نگاهم کنی‌
جراتی داشته باشم
جورِ دیگری بگویم
" دوستت دارم "


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:37 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

خدایا همیشه خواستم شاد کنم…
حتی قیمت شادی خیلی ها را با ناراحتی خودم
پرداختم…
عشق ورزیدم…
عشق ورزیدم به کسانی که راحت دلم را شکستند…

دعا کردم…
حتی برای آنها که زخمی به جا گذاشتند….
اما خواستم درخت باشم…
با ریشه باشم…
و اگر تبرها خوردم باز باشم…
همه اینها را بودم چون میدانستم تو هستی…
و همیشه مراقبم خواهی ماند…!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:35 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

هر چقدر هم که تلاش کنی، نمی تونی از
سیب آب پرتقال بگیری ؛
اگر درونت فقط محبت داشته باشی
نمی توانی کینه ای از دیگران در آن جای دهی .


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:33 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

گاهی وقتا لازمه مثل یک رهبر ارکستر رفتار کنیم.
به همه پشت کنیم و مشغول کار خودمون باشیم
چون درست بعد از اینکه کارمون تموم شد همه اون کسانی که بهشون پشت کرده بودیم
مجبورن بلند بشن و تشویقمون کنن
یادت باشه حرف مردم ماله مردمه بهش اهمیت نده.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:32 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

زندگي ميكنم …
حتي اگر بهترينهايم را از دست بدهم!!!
چون اين زندگي كردن است كه بهترين هاي ديگر را برايم ميسازد…
بگذار هرچه از دست ميرود برود؛
من آنرا ميخواهم كه به التماس آلوده نباشد،
حتي زندگي را….


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 14:31 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما