چادر امام زاده!!!!

دختر خسته از متلک هایی که به او انداخته بودند

گریه کنان وارد امام زاده شد.گفت:

من اونی که دیگران فکر میکنند نیستم و در همان حالت به خواب رفت.

بیدار شد و سراسیمه بیرون رفت.همه چی عوض شده بود.

کسی متلک نمی انداخت.متوجه لباسش شد.

چادر امام زاده هنوز به اشتباه سرش بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, | 13:0 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما