زنی در جنوب شهر


 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که هر صبح تلویزیون را روشن می کند و روی شبکه ای می گذارد که زنان خوش اندام را نشان می دهد که خوب بلدند دلبری کنند و دل مردانی را ببرند که پول دارند و از همسرشان زده شده اند و دوست دارند که شب ها در قایق های اختصاصی شان با دختران جوان تر بخوابند. بعد بلند می شود و لباس های کمدش را زیر و رو می کند و روبروی آینه می ایستد و سوتین قرمز رنگش را می بندد و موهایش را روی شانه هایش می اندازد و ماتیک قرمزش را می کشد و بعد صورتش را ورانداز می کند و بلند می شود وسط اتاق می ایستد و چشمانش را روی هم می گذارد و در رویایش در سالن پر از آدمی که لباس های مرتب پوشیده اند با شوهر جذابش می رقصد و آخر سر هم به لب های همسرش نزدیک می شود و مست از بوی عطر مردانه ای که حواسش را پرت می کند، بوسه ای می زند و مردمی که به وجد آمده اند و برایشان دست می زنند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که سرِ ظهر از روی کتاب آشپزی کهنه ای که از دختر همسایه قرض گرفته؛ برای خودش سالاد فرانسوی درست می کند و روی سفره می چیند و با چنگال؛ تکه های کوچک را آرام با دندانهایش می کشد تا ماتیکش پاک نشود و چشمانش را می بندد و در سکوت با شوهر غایب ش حرف می زند و نگاه های عاشقانه می اندازد، و بعد داخل قوری استیل قدیمی که از خانه مادرش آورده، برای خودش قهوه می جوشاند و یک فنجان می ریزد و گوشه ای از خانه می نشیند و خانه آنقدر ساکت است که احساس تنهایی می کند و اضطراب می گیرد و کنترل رسیور را برمی دارد و کانال ها را بالا و پایین می کند و روی کانال هایی می رود که نامشان ترکیب گوش نوازی از حرف «س» را یدک می کشند و عکس مردانی را دید می زند که موهای بدنشان را زده اند و مایوهای تنگی پوشیده اند که اندام پف کرده ای زیر آن چشم را هوایی می کند و آرام دستش را زیر لباس می برد و اندام داغ مرطوبش را لمس می کند و نفس نفس می زند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که برای شام شب قرمه سبزی بار می گذارد و منتظر می ماند تا شوهرش از سر کار برگردد، و آنگاه به استقبال مردی می رود که یقه لباسش چرک شده و دهان کف کرده اش بو می دهد و دندان هایش جرم گرفته و موهایش ژولیده است و دانه های سفید شوره روی شانه های پهن ش ریخته و حوصله حرف زدن ندارد. بعد سفره را پهن می کند و روی سفره را با ترشی و ماست و قرمه سبزی می چیند تا همسرش با همان سر و وضع چرکین سر سفره بشیند و از مشتری هایش بگوید و بعد از غذا با شکم باد کرده و آروغ های متوالی، پاهایش را دراز کند و همانجا سر سفره دراز بکشد و کنترل تلویزیون را بردارد و کانال ها را عوض کند تا برسد سرِ اخبار شبانگاهی و به خبرهای اسرائیل و روسیه و لایحه های مجلس و کم کم چشمانش سنگین شود تا چایی هایی که همسرش در لیوان های دسته دار ریخته، روی دستش بماند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که جای خوابشان را آماده می کند و به زحمت شوهرش را از خواب بیدار می کند که سرِ جایش بخوابد و آنوقت شوهر خسته اش با اوقات تلخی بلند می شود و راهی توالت می شود و بعد از خالی کردن روده اش برمی گردد و زنش را ورانداز می کند و روی نقاط میانی بدنش قفل می شود و دلش هرری می ریزد و دست زنش را می گیرد و روی همان جای خواب می اندازد و با همان دهان بو گرفته از کف و ترشی و سبزی های جا مانده لای دندان ها، روی سینه هایش آوار می شود و بدون هیچ مقدمه ای و با همان شکم باد کرده و تکان های مکرر کمر و در کسری از زمان خودش را خالی می کند و همانجا بی حال می افتد و خوابش می برد و زنی که حالا بدنش درد می کند و بلند می شود و به سمت حمام می خزد و خودش را تمیز می کند و زیر دوش بغض ش می ترکد و آرام اشک می ریزد و حسرت مردی را می خورد که بوی عطر مردانه می دهد و نوازش کردن بلد است و دندان هایش را مسواک می زند و شانه های پهن ش مکان امنی برای آرامش است و دوست دارد که بعد از معاشقه همسرش را در آغوش بگیرد و موهایش را نوازش کند و حرف های عاشقانه بزند.

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که روزِ بعد از آن شب لعنتی؛ تلویزیون را روشن می کند و روی شبکه ای می گذارد که زنان خوش اندام را نشان می دهد که ماتیک قرمز می زنند و شیفته مردانی می شوند که جذاب هستند و خوب بلدند حرف بزنند و دل زنانی را ببرند که از زندگی زده شده اند. آنوقت بلند می شود و کمد لباسش را زیر و رو می کند و جلوی آینه می ایستد و لوازم آرایشش را بر میدارد و هی می کشد و پاک می کند، می کشد و پاک می کند و بعد در سکوت خانه در گوشه ای می نشیند و سرش را بین دستانش می گیرد و سر در گم به خودش فکر می کند و به رویایی که از زندگی ساخته بود و به آن چیزی که حالا نصیبش شده. بعد بلند می شود و جلوی آینه می ایستد، گوشه چشمانش را پاک می کند، ابروهایش را مرتب می کند و آرام به سمت آشپزخانه می رود.



نظرات شما عزیزان:

سلوه
ساعت12:53---25 فروردين 1393
مثل همیشه زیبا نوشتی.تلخه ولی واقعی.حرف دل بعضیهاست از جمله ...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:, | 22:32 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما