خاطرات مشترک نسل من
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﺑﻘﻞ ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ
یادش بخیر امتحان اخر سال که میدادیم کتابارو پاره می کردیم تا برسیم خونه
یادش بخیر وقتی تو شلوغی میخواستیم برنامه کودک ببینیم
یکی از حرصش می گفت…
در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خرررری گفت:
لامصب چنان. سکوتی میشد که پشه هم دیگه جرات وز وز نداشت;
یادش بخیر..
سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم :))
به افتخار اون نسلـی كه ظـهرها به زور میخوابوندنشون تا خرابكاری نكـــنن …
اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن …
نظرات شما عزیزان:
گاهی با یک کلام ،قلبی اسوده و ارام میگیرد
گاهی با یک کلمه ،یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ،دلی میشکند
مواظب بعضی ها باشیم!
در حالی که ناچیزند ،همه چیزند...
موفق باشید.با ارزوی بهترینهااااااااااااااااا
برچسبها: