بخوان بنام خدایی که در عشق ثابتست
خدایی که روزی دهنده ای باسط است
بخوان بنام خدایی کز بند منیت رهاست
خدایی که در من جان دمید و افسوس کز من جداست
بخوان بنام خدایی که انسان را عاشقست
بر انسان و هرچه در جهانست فائقست
بخوان بنام خدایی کز عشق نوشت
گل آدم را از زمین بهشت سرشت
بخوان بنام خدایی که حاضر و ناظرست
گرچه گنه کردیم بسیار باز ساترست
بخوان بنام خدایی بر احوال ما آگهست
پدید آورنده خورشید و مهست
حدیث دل را جز به دلدار نتوان گفت، به مهر و اخمش غم را زدل نتوان شست، پس حدیث دلم نثار تو، مگر جز اینست که نماند جز کلام ماندگار تو...
*****
پیوست: باز با تو گفتم آرزوست، تویی که بودنت برایم دلالت بر آبروست، باز حدیث دلبستگی هایم رنگ میگیرد زدوست، دوستی که دوستی اش نشان از رهایی از هزاران عدوست...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: